پا گذاشت روی خاک زمینُ شکافت قد کشید هوا رو بلعید بعد چرخید دور خودش اما به جای اول رسید شکوه اون چیزی نبود به جز چند تا دستور آماده از قبل همین قده دنیاش یه توربین تنها منتظر عابر بی مصرف تا وقتی بیاد یه باد مسافر من اون باد مسافرم خبر دارم کلی خبر یه چیزایی تو کله ی من هست که باید برسونمشون به کلی گوش بی خبر از سر رام برو کنار میشکونمت حتی اگه چوبه تِ از جنس چنار
باد کار تو تولید برقِ تا من اینجا ام خبر یه حرفِ الان تو رو می بلعمت واسه تولید نور خوب بزن جرقه توی شهری که تاریکی خون کرد اینو گفت و بادُ زندون کرد
احمق تولید روشنایی وهمِ احمق سرتو بیرون بیار از وهمت احمق من قرارِ باشم اون برق اره ها که فقط می زنن جرقه رو تن درخت آزادم کن آزادم کن آزادم کن آزادم کن احمق من بی گناهم من حامل یه بارم احمق تو نیستی مقصد من بعد از تو کلی کار دارم نزن …. نچرخ