ای دل مرا اندیشه کن یه جا بمان و ریشه کن عاشقی آتش زده بر جان من بلوا مکن گفتمت یکبار سوزی بار دوم ترس کن اندکی بر محضر عارف نشستن پیشه کن
گفتمت عاقل شدی، آسوده گردد حال من دیدمت ای وای عجب، قلندری در سینه شو گفتمت عاقل شدی، آسوده گردد حال من دیدمت ای وای عجب، قلندری در سینه شو
دل بگفتم رسم من این است بشکنم گنج تو این است من بسوزم من بسازم که النحق من این است عاقبت یک روز مرا بنده ی عقلت میکنی ساده تر با این اهالی رفت و آمد میکنی
گفتمت عاقل شدی، آسوده گردد حال من دیدمت ای وای عجب، قلندری در سینه شو گفتمت عاقل شدی، آسوده گردد حال من دیدمت ای وای عجب، قلندری در سینه شو