ریزش باران بر سر لانه چون دلم کرده ویران خانه و آشیانه دیگر این لانه گشته ویرانه زان یادگار عشقم مانده بر جا فسانه باد و بارن هم برکند از جان آشیان من به چه بی پروا مرغک زیبا برنگرد اینجا میبرد طوفان آشیان ما می زدم بر سر سیلی از باران آشیان خرابم مانده در دست طوفان جان من خسته راه من بسته بال و پرم شکسته دل ز غمها پریشان ای هم آشیان حال من بدان سوی من نیا در سفر بمان کرده طوفانها قصد جان من مانده دست من آشیان من