در شب بیماری من آنکه چون بختم رمیده میرسد از ره پریشان چاک پیراهن دریده مینشیند در کنارم گویی بنشیند سپیده سر به بالینم گذارد چون شاخه ی گل خمیده آنکه برده رنج بسیار از پی آزردن من این زمان لرزد دل او از خیال مردن من گویم ای مه تا سپیده بمان از وفا بنشین کنارم گو چه حاصل گر نشینی دمی بعد مرگم بر مزارم گویمش ای نازنینم خوش نشستی در کنارم کرده ای از من عیادت ای طبیب غم گسارم سر به بالین تو امشب سوزد از آتش لب من اشک چشمانت ببارد ژاله ها بر دامن من