در کنار او نشستم بر نگاهش دیده بستم همچنان دریای جوشان گه خموش و گه خروشان مانده بودم مست و حیران گریه ام بی اختیار ، های های های های شد چو باران بهار ، های های های های او ز من پا میکشد ، های های های های بر سرشکم می خندید ، های های های های
او در پی آزار من بود بیزار از این دیدار من بود غم های دل بی گفتگو ماند او رفت و از او یاد او ماند همچون عطر گلها با نسیمی گذشت رفت و دیگر بر نگشت
او دلش با دیگران بود لب خموش و سر گران بود گریه ها گفتار من بود وان دم تلخ و جگر سوز آخرین دیدار من بود
او در پی آزار من بود بیزار از این دیدار من بود غم های دل بی گفتگو ماند او رفت و از او یاد او ماند همچون عطر گلها با نسیمی گذشت رفت و دیگر بر نگشت . . . . رفت و دیگر بر نگشت . . . .