روزی من وتو ای جان همچون کبوترها سرنهادیم با هم در بستر پرها پرگشاده همره مرغان خوش آواز گه به کوهستان و گه به صحرا در پرواز جلوه زندگی را در چشم هم میدیدیم چون به شب میرسیدیم کنار هم میآرمیدیم تا نسیمی میوزید آشیانه می لرزید ما زبیم جان خود بر سر هم پر میکشیدیم اکنون از هم رو گردانیم نه من نه تو نمیدانیم چون شد که آشنا گشتیم روز دگر جدا گشتیم هر کس که دلدار مرا از.من جدا کرد ای خدا خواهم بسوزانی دلش سازی ز دلدارش جدا اکنون ازهم روگردانیم نه من نه او نمیدانیم چه شد که آشنا گشتی روز دگر جدا گشتی