*سیامک* گفتی که پیدایی اینجا و اونجایی آزاده و دلدار راهی دریایی من رد پایت را با اشک میشویم پی ات نمیگردم تویی که باز آیی چه حال زیبایی سرگشته و تنها در اوج شیدایی
*سامان ویلسون* به نام خداوند بخشنده ی مهربان که سختی های فراوان نهاد در ره رندان بیاموخت به این جمع سرگشته و حیران هستی نبرد و رزمنده است انسان سپاس ایزد بخشنده و حنان که به بنده ی پر خطا باز دهد فرجام یگانه درمان فقط اوست و بس گریان و خندان گویم اوست و بس سپاس ز یزدان جاوید رهنما که حباب عشقش مرا نجات داد در بلا به من شادی آموخت و کردم غم رها ره بستان نشانم داد ته قهقرا گفتا خوش و خرم همی شاد بیا سرمست دل و جان تند همچو باد بیا هراسان شتابان به انتهای باغ بیا بزم است تا طلوع می بده ساقیا
*سیامک* در سر چه سودایی در دل چه غوغایی حال غریبی است این گویی تو رویایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی به جان خریدم من این شور و شیدایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی حال غریبی است این گویی تو رویایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی به جان خریدم من این شور و شیدایی چنگ میزنم بر ساز دست میزنم بر دست به جان خریدم من این شور و شیدایی
*مهراد هیدن* چراغونی چه تابان است در بدو ورود همچو گنجی در رهم پیش است این شمع و فروغ چون رباتی اندرعالم در این لیل و نهار مرتب جویای مهرم بدنبال بهار سرگشته ام هرچند زبرم نیست انگور مدهوشم و رسوا دگرم نیست درمون تنو میشویم از خود در این ماه تاب شکوفا میشوم ز گرمی آفتاب ره بیرون نشان ده به همه دیو صفتان عوض کن جای همدم رو بجا حیله گران اگر اهل می و پیاله نیستی تو نیا اگر شور و دل شیدا نداری تو نیا زیرکی نیست برنجانی ز خود آدم را هنر آن است بیاموزی ز عشق عالم را این فلک زیباست اگر زیبا تو رفتار کنی پر ز عالم میشوی گر که دلی باز کنی پرسش کن از آنکس که مدام خیره است حقیقت نزد شیفته فقط او دیده است میگویدت که نیستم من اهل دروغ کهکشانی ساخته شد بر پایه و نظم و اصول تلخی ام نیست شود از شکرم یاد کنم اسمی بگذارم زنده تنم خاک کنن بنده گوشه نشین راهی پرواز کنم پایان هر آن سختی سخن باز کنم
*سیامک* در سر چه سودایی در دل چه غوغایی حال غریبی است این گویی تو رویایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی به جان خریدم من این شور و شیدایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی حال غریبی است این گویی تو رویایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی به جان خریدم من این شور و شیدایی
حال غریبی است این گویی تو رویایی در سر چه سودایی در دل چه غوغایی به جان خریدم من این شور و شیدایی چنگ میزنم بر ساز دست میزنم بر دست به جان خریدم من این شور و شیدایی