[صادق] : یه صبحه دیگه باز نمیشه چشمت آفتابه رو فیست آشوبه تو فکرت گمی تو تقویم که دیروز یا فرداس نایه حرف زدن نداری چه برسه فریاد زدی به دریا دل نمیره از یادت شبایه تاریکی که مثله صبحه فرداته دروغه خندهات هزارتا حرفه هر نگات گندیدن توخواسته هات شد سببه تلخی لحظه هات کسل بیحالو خسته با دوتا باله بسته مثله کتابی که روش لایه هایه خاک نشسته یه جورایی قدیمی مثله یه عکسه کهنه نه تهِ دره میری نه سمته فتحه قله توهر صفحت یه صحبت تو هر صفحت یه کینه هزارتا حرفه مبهم تو هر ورق قرینه بخارِ تویه آینه داره بت اینو میگه مشتی محوی اما بزرگه دل تو سینه
[علی] : دنیارو دیدی؟کجا رسیدی؟ ستاره شدی یاکه اونو چیدی تو داری به رویاهات میخندی؟ یاکه نه هنوز بشون کمی پابندی؟
[صادق] : تو فکر و بی صدا پشته پنجره وای تو ترسه پیچه راه مشتتم گره باز یه بطر عرق یه پک علف با دسته پوچ و صد هدف هزاری حرف از هر طرف میری مسیرو اشتباه نه میشه رفت نه میشه موند شبیه من شبیه اون شبیه خیلیا تو زندگی که انگار رویاشو باخت به بچگی تو ورقه هایه انشا به حقیقتایه زندگیش عقیده هایه اجبار نه ساختی نه سوختی بی توجه رد شدی از نزدیکات تو مشکل بی توقعتر شدی نه طعمِ برد و لب زدی نه تلخی باخته سرسری نه پا به جنگیدن دادی نه تن به هر شکستنی اما من نه میرم تا هر جا شد بدبخت میخندم اما تو
کاهم کوهه از چشت هییشششش بگو
خوب بازی کردن یا نتیجه تهش کدوم ارزشه؟
[علی] : دنیارو دیدی؟کجا رسیدی؟ ستاره شدی یاکه اونو چیدی تو داری به رویاهات میخندی؟ یاکه نه هنوز بشون کمی پابندی؟