(ورس 1) باز گرم شد خونِ من توی رگ باز حل شد کُلِ من توی سم باز تر شد توی هم غوطه ور باز محو شد کلِ شهر توی من قرارمون باشه جمعه شب رفیق یه آرامشِ مطلق تو کلبه ی گلیم یه حس مبهم درست میون داشتن که میگه میشه باشم میشه ام نباشم فروشِ بی نهایت از تو گیشه هام از کلیشه هام از صدای لرزِ ریشه هام ترسِ بیشه زار سَدِّ بی شکاف فریاد و نعره ای که داشت سینه می شکافت این شروع بود ولی پایانی نداشت بارونی نباش زندگی همینه با بیرون غریبه نقاشِ عقیده خوش اومدی بچه تو هم به جزیره
(2ورس) بینِ تاریکا و روشنای مغز من یه خط هست یه خطِ صاف درست از شعاع به مرکز یه غیر ممکن از لحاظِ تمامِ هندسه ت یه عدد که پشت پرده بود از بینِ صفر وصد تمامِ این مختصات جزیره ی منه عزیزم تنهاییام قبیله ی منه بیا این نجومو از سرم بگیر که یه نقطه از تو اون یه عالم من دنیایی دیدم که قاعده نداشت جبر و قانون و حادثه نداشت گذشته نداشت آینده نداشت در لحظه بود همه حاصل تلاش وقتی قانون بدرقم میکرد به سمت یه جای دیگه از مغزم باید فکرِ اینجاشو میکرد وقتی دستاش تو دستم بود و نمیترسید از دوری مقصد باید فکرِ اینجاشو میکرد توقع بود بفهمی نه اینکه من بفهمونم توقع بود بگردی نه اینکه من بگردونم