کنار تخت یه قابِ عکسِ کهنه از قدیم حصارِ شب بیرونِ این اتاق لعنتی دوش به دوش اَ بچگی، پشت به پشت تو خستگی تلخ و شیرین اشک و آه قد کشیدی تا به ماه شدیم پر از غرور و تازه بودیم نیمه راه میخواستی آبرورو تا نباشی گیرودار تو مغزت خسته من پَرَم شکسته اَه غبار این شهر رو هر دومون نشستش پس پیچیدم دور ما ، کشیدم پشت پا ما غرق قله ها ، اَ بین شعله ها میدوییدیم سمت نور و میجوییدیم هرچی بود و تا که دیدیم پشتمونو بینمون یه دره دورو تو اونی که با دل میجنگید و من اونی که با دل میخندید و ما یه چیزکه سفید تا تَش نیست و باز دوتایی رفیق با تشدید و خاص
ورس دوم
تن برهنه دم صبح ، میخزم به سمت مبل سیگار که ته کشیده باس بگیرم بسته نو منگ خواب ،گیجِ گیج، تحفه جات زیر میز پشتمن هرطرف ، مشکلات برطرف خلاصه که همه چی روبراهه شکر همون که آرزوت بود ، بالاخره شد دوس داری بشنوی تو اَ دهن من چیزایی رو که واسه من همیشه اَن اهل این شهربه من نه میخورن نه خوردن حرف من بود که اینجا خالیارو پر کرد کوچیکاِ دیروز که لاتای امروزن و لاشیای نجیب که آروم و دلسوزن داداشی من میگم مهم نی هرچی شه تو گفتی چی دیدم ؟ من گفتم چی میشه من دادم بت کلید تو گفتی قفل میخوام من گفتم باختی نیس تو گفتی بردی باز