من خود اونی ام که هرشب بغضمو قورت میدم من شبام سیاه و تاره روشنایی واسه من فقط یه خیاله من خوبی ندیدم حتی خانوادم میدن فریبم من یه جوونه پیره پیرم که از همه چی بُریده شده اُمیدم وقتی خدا پشتم بود و ندیدم تو این پاییزم تنها و غریبم مثل یه جوونی که هیچ سودی نداره حتی افتاده از چشم خانواده نمیدونم کی دوستمه کی دشمنمه نمیدونم کی با منه کی پشت منه وقتی مشکلاتم نمیذارن بخوابم اونوقت بابام فکر میکنه من رو به راهم تفصیره اون نیست من جوون بدی ام جوونی که دنبال پول نیست همه دنیاش شده یه اشک رو گونه آرزویی نداره همه فکرش این بوده که تو زندگیش به هدفش برسه نمیتونه بخوابه همش توی این حسه که نکنه نشه و سر شکسته شه اونوقت همه درا یه جا روم بسته شه من باختم دوباره بدون ترس تا همیشه یه آدم پُر از بغض که تاریکه مسیرش که حالش تا ابد دیگه خوب نمیشه هیشکی بفهمم نیست هیشکی درکم نمیکنه هیشکی یه ذره از غمم کم نمیکنه هزار تا چرا توی ذهن منه که چرا من نباشم یکی مثل همه چرا انقدر شبام سیاه و تاره چرا راحت سر نذارم رو بالش چرا همه بهم دروغ میگن و میرن چرا از همه بریده شده امیدم چرا اینقدر چرا توی سر منه چرا فکر میکنم روزای آخرمه چرا دنیا واسم یه حس غریبه یادم نبود که خدا پشت منه من باختم دوباره بدون ترس تا همیشه یه آدم پُر از بغض که تاریکه مسیرش که حالش تا ابد دیگه خوب نمیشه