جان تو جان من حاکم و قربان من سفره ی خوان من طعم لبت نان من خوش بگو تا غَم از خوشه ی تو نوش کند شاه شیرین بیان صورت خندان من حکم به کشتار بده بنده و قربانی ام از تو آزادم آن لحظه که زندانی ام ظلم تو بوسه بر آه جگر سوز من مُهر دیوانگی طالع پیشانی ام عشق دیوانه ، زهر جانانه از تو مینوشم و سرمست و سبک بال من بیت ویرانی ، شعر ایرانی از تو میخوانم و شب ناله ی بیدار من جان تو جان من حاکم و قربان من سفره ی خان من طعم لبت نان من خوش بگو تا غم از خوشه ی تو نوش کند شاه شیرین بیان صورت خندان من
عطش روی تو دارم شب دیدار باش نفس خفته ی بی عاطفه بیدار باش هوس عطر تو هست و تب آغوش نیست صحبت از موی تو هست و گوش تو گوش نیست ای دل ای عاشق موج بی قایق می روی تا بزنی سر به کدامین سنگ ای دل ای تنها مست و بی پروا بی سپر می بری ام سمت کدامین جنگ جان تو جان من حاکم و قربان من سفره ی خان من طعم لبت نان من خوش بگو تا غم از خوشه ی تو نوش کند شاه شیرین بیان صورت خندان من