میدونم همه چیز گذشته، ولی فقط میخواستم بگم، خیلی دلم واست تنگ شده اما، از هم جدا شد واسه ما، رفتن خدا شد چندین و چند سال کنار من بود روز و خورشید و شب، ستاره تک بود شب بوی آشناش، از چشام محو میشد از بوی آشناش، کابوسام رفع میشد صبح سوی واژه هاش، تو دلم گرم میشد خلق و خوی عاشقاس، که دلم رو ره میبرد میگفت، این دیگه خودشه اونی که همه چیز همیشگی تو بشه ولی هنوز شک بود با اینکه تک بود از بس که ترس و حرف کلک بود ترس جنس بد، بهش اعتماد کنم حرف سن کم، حالا میخوام حال کنم اما، از هم جدا شد واسه ما، رفتن خدا شد بعد تو، جز شعر تو شبهام ندارم، هم نفسی تنهام، تنهام یاد شب های غم میاد سراغم غریب و آشنا میاد به خوابم پنچ صبح، کنج دیوار اتاقم قلم میسوزه و میسازه با من باشم همیشه یاده نتیجه مگه خود به خود زنم تیشه به ریشه از هرچی دلم سنگ میشه، از داستان قبل برات دل آهنگ میشه، برا داستان بعد میدیدم داره ازم دور میشه، براش وفت نزاشتم شباش بدون من روز میشه، دست رو دست گذاشتم چون چه شیش ماه یا یه سال رفتنی بودی به این شهر یا اون شهر پر زده بودی اما، از هم جدا شد واسه ما، رفتن خدا شد بعد تو، جز شعر تو شبهام ندارم، هم نفسی تنهام، تنهام مسافر هم مسیرم، رامون شد دوراهی عاقبت هر مسیرم، که دیگه شد جدایی نمیبرم از همه باره دیگه یک شب با من یک شب با یار دیگه چی مونده پیشم، از چی بنویسم بمیرم نمیگم پشیمون از این چند سال بمیرم نمیشم دیگه اسیر دستات هرچه گفتم، گفتم، هرچه کردم؛ کردم هرچه فکرش افتم، دونی معنی حرفم هر دم برای من همه چی بودی توی نبض زندگیم تپشی بودی خیلی وقته از اینجا ولی خیلی سخته رفتی هنوز با منی اما، از هم جدا شد واسه ما رفتن خدا شد بعد تو، جز شعر تو شبهام