شنبه روز بدی بود، روز بی حوصلگی وقت خوبی که می شد غزل تازه بگی صبح یکشنبه ی من ، جدول نیمه تموم همه خونه هاش سیاه، روی خونه جغد شوم صفحه ی کهنه ی یادداشت های من گفت دوشنبه روز میلاد منه، اما شعر تو میگه که چشم من تو نخ ابره که بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه ، آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاکستری بود همه انگار نوک کوه رفته بودن به خودم هی زدم از اینجا برو اما موش خورده شناسنامه ی من
عصر چهارشنبه ی من، عصر خوشبختی ما فصل گندیدن من ، فصل جون سختی ما
روز پنجشنبه اومد مثل سقاهک پیر ، رو نوکش یه چیکه آب گفت به من بگیر بگیر جمعه حرف تازه ای برام نداشت هر چی بود پیش تر از اینها گفته بود