اینجا بر تخته سنگ پشت سرم نارنجزار رو در رو دریا مرا میخواند سرگردان نگاه میکنم میآیم . میروم . انگاه در میابم که همه چیز یکسان است و با این حال نیست آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر سفید پوشیده بودم با موی سیاه اکنون سیاه جامه ام با موی سپید میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام میاندیشم که شاید خواب دیده ام خواب بوده ام . خواب دیده ام عطر برگهای نارنج . چون بوی تلخ خوش کندر رو در رو دریا مرا میخواند میاندیشم که شاید خواب دیده ام میاندیشم که شاید خواب بوده ام . خواب دیده ام اما همه چیز یکسان است و با این حال نیست آسمان روشن و آبی . کنون تلخ و ملال انگیر سفید پوشیده بودم با موی سیاه اکنون سیاه جامه ام با موی سپید میآیم . میروم . میاندیشم که شاید خواب بوده ام میاندیشم که شاید خواب دیده ام خواب بوده ام . خواب دیده ام عطر برگهای نارنج . چون بوی تلخ خوش کندر رو در رو دریا مرا میخواند میاندیشم که شاید خواب بوده ام