دلمو ببر، دلمو ببر ببر به سفر، ببر به سفر سفر دراز، سفر دراز سفر شبونه، سفر درون
یه بذرم زیر خاک همه چی تاریک و سیاه ساکن، ساکن، درگیر یه قطره آب پی آبم، پی نورم زیر خاکم، یه نقطه ی کورم ثابت ثابته هر سلولم ساکت ترین توی محفل بودم هنوز آب نخوردم ولی تشنه ام چند فصله منتظر نوازش جسمم یه سری میروییم آبِ باشه قسمت یه سری میسوزیم تو شعله مثل اسپند (مثل اس اس) من روییدم، قطره آبو حس کردم رو تن لختم و گویی من نگنجیدم توی پوستم سر به زیرا مردن، سر بلند ز زیر خاک آوردم هوا رو بوییدم، شب و روزو دیدم
به دست باد حرکت کرد حرکت کرد و به دشت ما بذر افکند یه قاصدک در دشتم ز مرده ها برگشتم ز مرده باز نو آید زمین همین طور شاید (شاید، شاید، شاید، شاید، شاید، شاید) به دایره دورها زد (شاید، شاید، شاید، شاید، شاید، شاید) کلیدم و قفل هایت
ز خواب خود آگاهم به گام خود ناکامم از ساقه و برگ ریشه شبانگهان باز آورد خورشید صبح باز آید به صورتم باز تابد گرما کند آزادم ز پای من باز سازد