بعد اینهمه سال چشامو وا کردم دیدم هنوز نشستم جا راه رفتن همه رفتن و رسیدن راحت من باز مثل همیشه بازنده م هی میگفتم اوس کریم دله توی این شلوغیات یه وقت به ما بده بسه دیگه مشتی بزار به ماهم برسه یه نمه باد از لای درهای بهشت دیدم مستی هم دیگه فاز هایده نداره درجا دوییدن دیگه فایده نداره پس گفتم به جای اینکه بنالیم یه دم وقتشه به زندگیم یه حالی بدم به هر دری زدم به هرکی رو زدم رفت سریع عقب من موندم و یه راه پیش روم هدفی که قرار بود خراب بشه روم تا میرسیدیم پیش هر لاشخوری میخواست چشمو ببندیم و امضاش کنیم میگفت امضاء کن فردا رو شکل میده برات تلخه ولی آخرین اکسیره الان غافل از اینکه باید خودمو خوار کنم با همین دستام بچمو چال کنم این جنگل قفس و درختا میله ست شیرا تو زنجیر و خرا شاخ شدن
چرا چی شده که راضی شدیم به مرگ هم؟ کو اون آسمون آبی و شهر پر خنده پس؟ چرا چی شده که راضی شدیم به مرگ هم؟ سیاه شدم تا خدا بمیره توی قلب من
یکی گفت برو! اینجا که جای تو نی نمیشه پر کرد، بهتره خالی کنی واسه چیزی که میخوای باید دستمالی بشی من تورو میشناسم اینا کار تو نی میدونستم حرف حق میگه ولی خب دل که پره مغزه رد میده توی توهم یه شهر رنگیه گیر میکنه و یه لبه جو میده بعد گفت: افته نزار اخمتو ببینن ساکت بمون برات حقتو بگیرم اینور که مجرمی اونور باید مطرب شی امروز با ما نباشی فردا کسی دورت نیس گوشه ی رینگ بودم چپ و راست هی دنیا میریخت رو من دست دراز کردم خسته پاره یادم نبود که مار دست نداره بچگی کردم بد بین شدم به همه بیش از حد ولی باز یه فرشته خدا فرستاد تا مادرم نبینه دور خودم میچرخم خلاصه خرمشهری بودم واسه ی خودم کلی شهید دادیم تا آزاد شدم اما درد ترکش ها تو تنم میمونه تا دنیا بهم بگه که یادت بمونه نزار اون که باید رو میزت ملق بزنه خردت کنه ، باهات بد حرف بزنه همه یادتون باشه ثابته این قانون زمین تا همیشه گرده آقایون
چرا چی شده که راضی شدیم به مرگ هم؟ کو اون آسمون آبی و شهر پر خنده پس؟ چرا چی شده که راضی شدیم به مرگ هم؟ سیاه شدم تا خدا بمیره توی قلب من