شب روییدن هجرت، شب از ریشه پژمردن شب تن پوش نو کردن، ولی باز از درون مردن کجا برگردم از وحشت، از این مرداب خاموشی چه پنهان شد صدای من،چه عریان شد فراموشی کجا برگردم از پرسه، چراغ عشق روشن نیست نه همراه و نه هم وحشت، کسی جز من مرگ با من نیست ردای مرگ می پوشم، برهنه زیر این خنجر خداحافظ شب تفته، سلام ای باغ خاکستر اگر دور و اگر نزدیک، تو را جز خود نمی دانم چنان گم میشوم در تو، که پیدا نیست پایانم گرفتار تو ام اما، چه سرشارم از آزادی خداوند جهانم من، در این ویرانه آبادی کمک کن ای سبک دامن، جهان از سینه بردارم که از اندوه لبریزم که از شب گریه سرشارم