این قصه ی ناقص سر تکمیل ندارد بشکاف دلم دست کم از نیل ندارد از دست دلم رفتی و این دل تو نباشی عیسی است که در دست خود انجیل ندارد
دوصد روز از مونه دلداده دوره، دوبار یادم نیفتاد نمی دونم چطور از یاد رفتم که یار یادم نیفتاد دو صد روز هر شو از خوابش پریدم خدا می دونه روز خوش ندیدم دلم چاک چاک یار بی وفا شد خدا می دونه از یار چی کشیدم
نه ایمون داره نه دل داره نه دین داره یارم سه تا چیزی که مو از بخت بد هر سه شو دارم نه عشق حالیشه نه لیلا و مجنون دوست داره ولم کرده میون غصه های بی شمارم
شکایت می برم از دل به دلدار که دست از حال داغون مو بردار شکوندم توبه ی دیرینه هربار به چشمون خودم رفت دود ای کار