راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد درویش را نباشد برگ سرای سلطان ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد قد خمیده ما سهلت نماید اما بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد