زمستون گذشت و بهارون گذشت عطش رد شد و عطر بارون گذشت نه غم موندنی بود و نه سرخوشی چه شیرین چه تلخ سخت و آسون گذشت
یه روز دلخوشی بود و دلبستگی یه روز با فراق و دلِ خون گذشت هم از پنجره خنده ی شادی و هم از حنجره آه بی جون گذشت
چه روزا که جز بی نیازی نبود چه شب ها که با حسرت نون گذشت
سحر شب شد و شب سحر شد چنین طلوع و غروب فراوون گذشت گذشت و به جا موند یه مشت خاطره از عمر گرونی چه ارزون گذشت
زمستون گذشت و بهارون گذشت عطش رد شد و عطر بارون گذشت نه غم موندنی بود و نه سرخوشی چه شیرین چه تلخ سخت و آسون گذشت
یه روز دلخوشی بود و دلبستگی یه روز با فراق و دلِ خون گذشت هم از پنجره خنده ی شادی و هم از حنجره آه بی جون گذشت
چه روزا که جز بی نیازی نبود چه شب ها که با حسرت نون گذشت چه روزا که جز بی نیازی نبود چه شب ها که با حسرت نون گذشت چه روزا که جز بی نیازی نبود چه شب ها که با حسرت نون گذشت
سحر شب شد و شب سحر شد چنین طلوع و غروب فراوون گذشت گذشت و به جا موند یه مشت خاطره از عمر گرونی چه ارزون گذشت