این حرفِ یه سربازه از غربت یه سنگر یک نامه ی خون آلود از جبهه ی خاکستر با بوسه به دستای مادرش شروع میشه میدونه که این سنگر فردا زیرِ آتیشه میگه اسم اون کوچه اسمِ من نشه مادر اسمِ نسترن روشه چه اسمی از این بهتر نسترن رو میشناسی اون دخترِ همسایه است میخواستم عروست شه اما بعدِ آتش بس برقِ چشم اون اینجا تووی جبهه با من بود اون دلیلِ جنگیدن اون معنی میهن بود مادر نکنه یک وقت خونِ منو بفروشن اونایی که بعد از من پوتینامو میپوشن نگذاری که اسمِ من ابزار غضب باشه خونِ من و هم رزمام بازیچه ی شب باشه نگذاری که اسمِ من باطوم بشه توو پهلو یا تیرِ خلاصی شه توو صورت دانشجو اونایی که اسمم رو با عربده میخونن از بغضِ شبِ حمله یک قطره نمیدونن اونا توو شب آتیش فکرِ جونشون بودن رنگِ سفره هاشون بود خونِ صد تا مثلِ من مادر نذار اسمِ من اسم کوچمون باشه وقتی عشق نمیتونه تووی کوچه پیدا باشه وقتی عشق به شلاق و حبس و توبه محکومه ردِ پای بغضِ من روی نامه معلومه یادِ منو پنهان کن توو اون دلِ پهناور