و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد مرا که شهر کر و کورها جوابم کرد و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد عشق بود
و عشق آمد و دستور داد حاضر شو در این کویر نمان در این کویر نمان چشمه ای مسافر شو چشمه ای مسافر شو
و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند گرفت زندگی ام را و گفت شاعر شو و عشق خواست که این گونه در به در باشم که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم
و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد و عشق آمد و عشق آمد و عشق آمد