یه نفر مرد پیر گوشه گیر و فقیر با موهای سپید تو دلش مرده امید مثل یک دیوونه زیر لب می خونه
پای پر پینه ام دستهای خونی ام دم به دم هی می گم این جا من زندونی ام مثال اسیرا میون زنجیرا
بسه بسته ها رها کنید خوب و از بدی سوا کنید بر فقیران این ستم ها تا به کی
غنچه ها پر پر شدن بی تن و بی سر شدن لاله های قشنگ تو سیاهی شب مردن از بی کسی تشنه و خم شدن نشکنین بال این قاصدک های ما نشکنین بال این بی گناهان را اینجا