شبانه، مخفیانه، در میان کوچهی دلتنگیام با تو خلوت میکنم من بیقرارم، در خیالم، پشت این دیوارههای سنگیام با تو صحبت میکنم نیستی، دارم به این دیوانگی، کمکم عادت میکنم
برای رنج عظیمی که از تو جا مانده غربت من، همین مهمان ناخوانده بیا و کاری کن
برای خاطرههایی که بی تو پرپر شد روز و شبی که بدون تو سر شد بیا و کاری کن
من و خیال مبهم تو ببین چه کرده این غم تو که قانعم به هر کم تو
مرا از این غمم رها کن به آنچه بودم آشنا کن بیا دری که بسته وا کن
نیستی، بی بال تو جایی برای کوچ نیست زندگی منهای تو چیزی به غیر از پوچ نیست
برای رنج عظیمی که از تو جا مانده غربت من، همین مهمان ناخوانده بیا و کاری کن
برای خاطرههایی که بی تو پرپر شد روز و شبی که بدون تو سر شد بیا و کاری کن