توی گستردهی رویا... ای سوار اسبِ ابلق دنبالِ کدوم مسیری، توی تاریکیِ مطلق؟ ای به رویا سرسپرده، با توام ای همه خوبی! راهیِ کدوم دیاری، آخه با این اسبِ چوبی...
با توام ای که تو فکرت، با هر عشق و با هر اسمی رهسپار فتحِ قلبِ ماهپیشونیِ طلسمی!... توی دستای نجیبت، عکسِ ماهپیشونی داری واسه پیدا کردنِ جاش، دنیا رو نشونی داری...
ماهپیشونیِ تو قصه فکر بیداری تو خوابه خورشیدِ هفتآسمون نیست، عکسِ خورشید توی آبه!... از خواب قصه بلند شو، اسب چوبیتو رها کُن ماهپیشونی مالِ قصهست، مردِ من منو صدا کن!...
اگه از افسانه دورم، اگه ماهپیشونی نیستم اگه با زمین غریبه، اگه آسمونی نیستم واسه خوابِ خستگیهات، مثل یک قصه لطیفم به صداقتِ تو مومن، مثل قلبِ تو شریفم!...