در شهر سکوت همچو فریاد رفتم از یاد چون ساز جدا مانده ز استاد رفتم از یاد چون برگ خزان خسته ز بیداد رفتم از یاد زان شعله که بر خشک و تر افتاد رفتم از یاد افسوس افسوس از تو ای زمانه عشق و آرزوها رفته به باد
فریاد فریاد از دست تو فریاد فریاد فریاد رفتم دگر از یاد فریاد فریاد از دست تو فریاد فریاد فریاد رفتم دگر از یاد
در شهر سکوت همچو فریاد رفتم از یاد چون ساز جدا مانده ز استاد رفتم از یاد چون برگ خزان خسته ز بیداد رفتم از یاد زان شعله که بر خشک و تر افتاد رفتم از یاد افسوس افسوس از تو ای زمانه عشق و آرزوها رفته به باد
بسته ام خدابا کتاب نا تمامی کو برای گفتن پیامی و کلامی مانده در گلویم قصه های بیداد وه چه سرنوشتی زندگی به من داد وه چه سرنوشتی زندگی به من داد فریاد فریاد از دست تو فریاد فریاد فریاد رفتم دگر از یاد
در شهر سکوت همچو فریاد رفتم از یاد چون ساز جدا مانده ز استاد رفتم از یاد چون برگ خزان خسته ز بیداد رفتم از یاد زان شعله که بر خشک و تر افتاد رفتم از یاد افسوس افسوس از تو ای زمانه عشق و آرزوها رفته به باد فریاد فریاد از دست تو فریاد فریاد فریاد رفتم دگر از یاد