بیا که این شب سیاه خیمه زده بکوچه ها برای فتح روشنی برای غصب لحظه ها بیا که دیو قصه ها مرا ببردگی کشید بیتو دراین دیار غم فصل فسردنم رسید بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای بیکسی بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای لعنتی بیا که این هوای بد شکنجه میدهد مرا فضای سردو بیرمق ببند میکشد مرا بیا که این همه سکون رسم مسافری نبود رفتن تازه پیش دل رفتن اخری نبود رفتن اخری نبود
بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای بیکسی بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای لعنتی بیا که بودنت مرا جرعت شاعری دهد صدای شعر خواندن من بگوش عاشقان رسد بیا که عشق پاک تو قدرت قلب من شود بقلب نیمه مرده ام جان دوباره ای دهد جان دوباره ای دهد بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای بیکسی بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای لعنتی بیا که این هوای بد شکنجه میدهد مرا فضای سردو بیرمق ببند میکشد مرا بیا که این همه سکون رسم مسافری نبود رفتن تازه پیش دل رفتن اخری نبود رفتن اخری نبود
بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای بیکسی بیا بیا که شاعری بیتو نداره رونقی چگونه شاعری کنم در این هوای لعنتی بیا که بودنت مرا جرعت شاعری دهد صدای شعر خواندن من بگوش عاشقان رسد بیا که عشق پاک تو قدرت قلب من شود بقلب نیمه مرده ام جان دوباره ای دهد بیا که عشق پاک تو قدرت قلب من شود بقلب نیمه مرده ام جان دوباره ای دهد