کنج سقفم، شاپرک خوابیده ایده ای نداره با کی هم خونست فکرشو می خونم اون یه رویا پردازه مثلِ خود من در وهم مهتاب باور چیزایی که می بینی ساده انگاریه گاهی توهمه ماه، لامپ مهتابیه گاهی ذهن تو میده بار گاهی تو رو میذاره، سر کار
فارغ از درد فارغ از آگاهی فارغ از هر چی هست کنج دیواری حتی فرض نمیکنی گاهی که این لامپ مهتابی شاید تو رو ببره به عمق گمراهی باور چیزایی که می بینی ساده انگاریه گاهی توهمه ماه لامپ مهتابیه گاهی ذهن تو میده بار گاهی تو رو میذاره سر کار، سرکار، سرکار
کنج سقفم شاید شاپرک بیداره شاید داره منو می بینه کنجه تختم شاید داره با خودش فکر میکنه که این مرد چه بیکاره عکساشو ببین روی دیواره
میگه ته خط همه ی ما یک فروپاشیه چیزی که ازت میمونه عکسو نقاشیه این عاقبته همه ی ماست چه انتظاری میشه داشت از این شعبده بازا چه انتظاری از این جلوه ی مکّار چه انتظاری از این نور فراسو چه انتظاری از این عدل و ترازو چه انتظاری از این گنبد دوّار چه انتظاری از این مخزن اسرار چه انتظاری از این ظلمت افکار چه انتظاری از این ذهن خطا کار