وطن! وطن! نظر فکن به من که من به هر کجا، غریبوار که زیر آسمان دیگری غنودهام همیشه با تو بودهام همیشه با تو بودهام اگر که حال پرسیام تو نیک میشناسیام من از درون قصهها و غصهها برآمدم چه غمگنانه سالها که بالها زدم به روی بحر بیکنارهات که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی به اوج رفت موجهای تو که یاد باد اوجهای تو کنون اگر که خنجری میان کتف خستهام اگر که ایستادهام و یا ز پا فتادهام برای تو، به راه تو شکستهام سپاه عشق در پی است شرار و شور کار ساز با وی است دریچههای قلب باز کن سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان کنون به گوش میرسد من این سرود ناشنیده را به خون خود سرودهام وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو به دوردست مه گرفته پر گشودهام