یه کوچه عاشق دیوونه های دوره گردش بود هزارتا جای پا روی تن زخمی و سردش بود چشماش از گریه ها و خنده های عابرا پر بود دل غمگینش از نامردی های شهر دلخور بود
همه دور و همه سرد و همه تسلیم و بی آزار نفس گیر شب آه و شب بغض و شب رفتن دلیل حالشو باید بپرسه از کدوم شب گرد که بفهمه تو کدوم حادثه آرامشو گم کرد
خیال می کرد آهش رو دله برجا اثر داره میخواد بالا بره از تیر برقا ماهو برداره ولی افسوس نمیتونه پریشون حاله و خسته یه کوچه که نمیدونسته تمام عمر بن بسته شناسنامه ش با رنگه آبی روشن رو دیواره هنوزم از قرار آدما خیلی خوب خبر داره دلش می خواست تمام آدمای رفته برگردن نمی خواست اما حتی اسمشم مردم عوض کردن
چشاش سرخ از بی خوابی از آوار بی تابی یه عکس زخمیه رو دیوارش از یه پروانه ی دیبا هوای گم شدن تو شعله ی رگبار دلتنگی شوق مصون خندین با یه بازنده ی خوشحال
خیال می کرد آهش رو دل برجا اثر داره می خواد بالا بره از تیر برقا ماهو برداره ولی افسوس نمیتونه پریشون حاله و خسته یه کوچه که نمی دونسته تمام عمر بن بسته
ستون پشت ستون سایه نشسته تو سکوت شهر توی قاب یه دریچه شکسته نور و می بینه ستاره تا ستاره شعله ی دنباله دار غم داره دنیاشو میسوزونه و می گن زندگی اینه
تو این لحظه تو این ساعت تو این سردی تو این وحشت تنه خاکی شو گم کرده توی فصلای بی رنگی که پشت کوه خالی می شه با این مردم سنگی داره ابرا رو آتیش می زنه با آه دلتنگی
خیال می کرد آهش رو دل برجا اثر داره می خواد بالا بره از تیر برقا ماهو برداره ولی افسوس نمی تونه پریشون حاله و خسته یه کوچه که نمی دونسته تمام عمر بن بسته شب و رویای خوب رفتن و رسیدن و قرار شب و صدای ناقوس و دعوت حسرت فرار شبای کوچه نفس بریده که زنجیره پاهاش شب و کوچه ای که چیزی ندیده چشاش جز دیوار