دلم تنگ است دلم میسوزد از باغی که میسوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته میدارد چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا
چه رنجی از محبتها کشیدیم برهنه پا به تیغستان دویدیم نگاه آشنا دراین همه چشم ندیدم و ندیدیم و ندیدم سبکباران ساحلها ندیدند به دوش خستگان باریست دنیا مرا در موج حسرتها رها کرد عجب یار وفاداریست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواریست دنیا عجب خواب پریشانیست دنیا عجب یار وفاداریست دنیا عجب دریای طوفانیست دنیا