بعد ه من در پس این شهر ، کسی دست تو را دست تو را میگیرد یک نفر میرسد از راه ، در این فاصله جا میگیرد
هرکه با بغض شبی ، پرسه زده پرسه زده حال مرا میفهمد ته فنجان تو دیوانگی ه فال مرا ، میفهمد
فرض کن ، فرض کن آخر این قصه جدایی باشد من که کافر شده ام ، باید خدایی باشد فرض کن از غم ه تو سر به بیابان بزنم تو نباشی تک و تنها ، تک و تنها به خیابان بزنم
سر تو بر سر من جنگ شده میفهمی … ؟ من برای تو دلم ، تنگ شده میفهمی … ؟ بی تو از تک تک ، این ثانیه ها بیزارم نت به نت ، بغض من آهنگ شده میفهمی … ؟
بی هوای تو قدم میزنم و هی نفسم هی نفسم میگیرد میروی چشم مرا بعد تو دریاچه غم میگیرد
تو بدهکار به من میروی و میروی و وای چقدر دلگیرم خاطرات تو مرا میکشد و میکشد و میمیرم
فرض کن ، فرض کن آخر این قصه جدایی باشد من که کافر شده ام ، باید خدایی باشد فرض کن از غم ه تو سر به بیابان بزنم تو نباشی تک و تنها ، تک و تنها به خیابان بزنم
سر تو بر سر من جنگ شده میفهمی … ؟ من برای تو دلم ، تنگ شده میفهمی … ؟ بی تو از تک تک ، این ثانیه ها بیزارم نت به نت ، بغض من آهنگ شده میفهمی … ؟