باید عشق من و تو معرکه بر پا بکند گره ای از دل من از دل تو وا بکند باید احساس مرا یک تنه تسخیر کنی نذر کردم که بمانی و مرا پیر کنی پشت چشمان تو یک شهر پر از آشوب است هرچه از تو برسد هرچه بخواهی خوب است پشت چشمان تو یک شهر پر از آشوب است هرچه از تو برسد هرچه بخواهی خوب است
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم بیا که جان جهانی تو را به جان بخرم مرا به معجزه ای عاشقانه دعوت کن تو هم شبیه زلیخا مرا حمایت کن
آمده ام تا که مرا شهره ی بازار کنی پس روا نیست مرا لحظه ای آزار کنی شادم از اینکه به دام تو فقط افتادم من از آن روز که در بند توام آزادم
تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم بیا که جان جهانی تو را به جان بخرم مرا به معجزه ای عاشقانه دعوت کن تو هم شبیه زلیخا مرا حمایت کن