در نگاهت لیلیِ خود پیدا نکردم با خجالت از چشم تو گلایه کردم از خود چه بیخود میکند نگاه تو هی میبُرد صبر مرا مجنونتم ای هم نشین لیلی من یک دم ببین حال مرا
از دریا نترسانم که من در قلب تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرق نگاهت میشوم
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوق دیدن تو
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
این عشق شد زندان من این درد شد درمان من رویای تو پایان ندارد قلبم بلند پرواز شد از چشم تو آغاز شد ترسی از این طوفان ندارم
از دریا نترسانم که من در قلب تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرق نگاهت میشوم
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوق دیدن تو
دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی