مولای سبز پوش ای اعتبار عشق شاعرتر از بهار ای تکسوار عشق در اشکریز باغ وقتی که گل شکست وقتی که آفتاب در من به شب نشست
نام عزیز تو فریاد باغ بود یاد تو در خسوف تنها چراغ بود شب بی دریغ بود من تلخ و ناامید تو می رسیدی و خورشید می رسید
وقتی پرنده ها دلتنگ می شدند دلتنگ می شدی وقتی شکوفه ها بی رنگ می شدند بی رنگ می شدی وقتی که عاشقی از عشق می سرود خرسند می شدی وقتی ترانه ای از کوچه می گذشت لبخند می شدی
اعجاز تو به من جان دوباره داد مولای سبزپوش یادت به خیر باد
من مثل یک درخت تنها و سوگوار در فصل برف و یخ مایوس از بهار تو آمدی و باز پیدا شد آفتاب شولای برفیم شد قطره قطره آب
مولای عاطفه هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام جز با تو این چنین با قلب خویش هم صادق نبوده ام
من مثل یک درخت گل پوش می شوم در بطن هر بهار تا یک درخت سبز از تو به یادگار باشد در این دیار
اعجاز تو به من جان دوباره داد مولای سبزپوش یادت به خیر باد