در دو روزه عمر کوته سخت جانی کرده ام با همه نامهربانان.مهربانی کرده ام هم دلی .هم آشیانی .هم زبانی کرده ام بعد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیز نیست آن سرانجامی که بخشاید نویدم نیز نیست هدیه از ایام جز موی سپیدم نیز نیست من نه هرگز شکوه ای از روزگاران کرده ام نه شکایت از دو رنگی های یاران کرده ام گرچه شکوه بر زبانم.می فشارد استخوانم من که با این برگ ریزان روز و شب سر کرده ام صد گله امید را در سینه پرپر کرده ام دسته تقدیر این زمانم کرده هم رنگه خزانم پشت سر پل ها شکسته. پیشه رو نقشه سرابی هوشیار افتاده مستی . در خرابات خرابی مهربانی کیمیا شد! مردمی دیریست مرده سرفرازی را چه داند سر به زیری سر سپرده میروم دل مردگی هارا ز سر بیرون کنم گر فلک با من نسازد.چرخ را وارون کنم بر کلام نا هماهنگه جدایی خط کشم در سرورده آفرینش نغمه ای موزون کنم در دو روزه عمره خود بسیار خرمان دیده ام بس ملامت ها کزین نامردمان بشنیده ام سردهد در گوشه جانم موی هم رنگه شبانم من که عمره رفته بر خاکستر غم چیده ام زین سبب گردی زه خاکستر به خود پاشیده ام گر بمانم یاد نمانم بنده ی پیره زمانم