تا افق پله به پله شب به نرمی گام برداشت در کنار پله ها فانوس روشن بود
بادبادک های بازیگوش دم تکان دادند بادبادک رفت بالا قرقره از غصه لاغر شد
بادبادک جان چه می بینی از آن بالا؟ بادبادک جان چه می بینی از آن بالا؟
در میان جاده ها آیا غباری هست ؟ بر فراز تخت سنگ آیا نشان از نعل اسب تک سواری هست؟ بادبادک جان ببین آیا بهاری هست؟ بادبادک جان ببین آیا جای پایی سبز خواهد شد؟
بر سر سفره بغض سنگینی برایم لقمه می گیرد بادبادک جان ببین پیک امید آیا روی دوشش کوله باری هست؟ من دلم با خویش می گوید که آری هست