تویه تاریکیه شب آه در جریان بود زل زدم به آسمون عینکم دودی شد با صدای زنگ در یهو بارون بارید دستایه خونه پر از گل داوودی شد ماه از راه رسید رویه راه پله نشست دکمه هایه قلب من دونه دونش گم شدند گفتم این یه معجزست خیره شد به آسمون همه ی ستاره ها دونه دونه گل شدند مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق نخ بادبادکمو یه جوری وا میکرد تا که هر جا خواستم بتونم پر بکشم یه جوری تشنم کرد که میشد دریا رو مثه یه لیوان آب یه نفس سر بکشم من چه میدونستم اومده زود بره چه غروبی داشتند خنده هایه آخرش موقع خداحافظی یه تپش از قلبم مثه پروانه نشست رویه سنجاق سرش مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق مهربونی ای عشق نازنینی ای عشق آخرین تیکه ی این جورچینی ای عشق