ساغی ساغی ساغی ساغی ساغی زپی عشق روان است روانم لیکن لیکن لیکن زملولی تو کند از زبانم میپرم چون تیر سوی عشقت تو نوشم ای دوست تو مشکن جفاکار جوانم چون خیمه به یک پای به پیش تو به پایم در خرگهت ای دوست دلم را بنشانم در خرگهت ای دوست دلم را بنشانم ساغی ساغی ساغی ساغی ساغی زپی عشق روان است روانم لیکن لیکن لیکن زملولی تو کند از زبانم اندم که ملولی زملولیت ملولم چون دست بشویی زمن انگشت گزانم ان زور همی دار اگر شور زحد شد چون می ندهد عشق یکی لحظه ام انم ساغی ساغی ساغی ساغی ساغی زپی عشق روان است روانم لیکن لیکن لیکن زملولی تو کند از زبانم وان روز که چو جان شوی از چشم نهانی من همچو دل پاک زاندیشه تپانم در روزن من نور تو روزی که بتابد در خانه چو ذره به طرب راست کنانم ساغی ساغی ساغی ساغی ساغی زپی عشق روان است روانم لیکن لیکن لیکن زملولی تو کند از زبانم میپرم چون تیر سوی عشقت تو نوشم ای دوست تو مشکن جفاکار جوانم