آواره ی دیوونه ام من ، بس کن سرگشته ی میخونه ام من ، بس کن بس کن نزن آتیش به جونم بد کردی ای نامهربونم من موندم و این درد دوری خستم از این عشق و صبوری
آواره ی دیوونه ام من ، بس کن سرگشته ی میخونه ام من ، بس کن من موندم و دل غرق به خون توو شهر جنون ، یه غریبه ی خستم تو بی خبر از حال منی ، دستم نزنی که یه جام شکستم ، دیوونه ی بی آشیونم گریونم و محتاج مستی بیچاره من ، غمگین و تنهام دل کندم از دنیای هستی
آواره ی دیوونه ام من ، بس کن سرگشته ی میخونه ام من ، بس کن گفتی چرا آواره ی بی آشیونم گفتی چرا بازیچه ی دست زمونم من اسیر تو شدم ، ای که بستی تن من داغ آتیش و نزار روی خاکستر من رسوای بی پروا تو هستی من حیف رسوای تو باشم بیگانه با دنیای عشقی حیف توو دنیای تو باشم
غم اینقده توو این صدام بود ، که نخوندم اونقدر عذابم دادی ای وای که نموندم آواره ی دیوونه ام من ، بس کن سرگشته ی میخونه ام من ، بس کن آواره ی دیوونه ام من ، بس کن سرگشته ی میخونه ام من ، بس کن