من مرد تنهای شبم مهر خموشی بر لبم تنها و غمگین رفته ام دل از همه گسسته ام تنهای تنها،غمگین و رسوا تنها و بی فردا منم من مرد تنهای شبم مهر خموشی بر لبم
من مرد تنهای شبم صد قصه مانده بر لبم از شهر تو من رفته ام کوله بارم را بسته ام بی فکر فردا، با خود و تنها عابر این شب ها منم بی فکر فردا، با خود و تنها عابر این شب ها منم
من مرد تنهای شبم مهر خموشی بر لبم من مرد تنهای شبم صد قصه مانده بر لبم