جانم به لب آمد عجب صبری تو داری من که مردم پیراهنم را پاره کن من بویی از یوسف نبرده ام امشب کلید خانه را دیوانه را دستت سپردم جانم به لب آمد عجب صبری تو داری وقت دیدار کو شانه ات دیوانه ات مانده میان بغض و رگبار چون آخرش عاشق سرش یک شانه میخواهد نه دیوار
تو ماه پیشانی چرا در آسمانم نیستی وای ای ماه پیشانی بگو در آسمان کیستی وای تو هم ز خویش هم رانده ای هم در گلویم مانده ای وای هر روز مردم پای تو یک روز خاطرخواه من باش هی وای من زیبای من بجای من باشی تو ای کاش جانم به لب آمد عجب میلی به این دوری دلت داشت
پیراهنم را پاره کن هم جان رسد دست تو هم دل من پای تو جان دادمو از تو فقط دل خواستم دل من پای تو جان دادمو از تو فقط دل خواستم دل
تو ماه پیشانی چرا در آسمانم نیستی وای ای ماه پیشانی بگو در آسمان کیستی وای تو هم ز خویش هم رانده ای هم در گلویم مانده ای وای هر روز مردم پای تو یک روز خاطرخواه من باش هی وای من زیبای من بجای من باشی تو ای کاش جانم به لب آمد عجب میلی به این دوری دلت داشت