آسمون شهرم آبی بود شب کوچه هاش مهتابی بود رنگ آب بودن، همه دِلها پاک بودن غصه نبود، همه دلها شاد بودن توی محل همه یه تیم بودیم چفتی نبود، همه درا وا بودن میریختیم بیرونُ ،هفت سنگ میزدیم دزدُ پلیس بهم دستبند میزدیم آدامسارو همه مُشتی میزدیم ساندویجُ باهم دنگی میزدیم عجب دورانی بود همه بودن نبود جای کسی خالی
آسمون شهرم آبی بود دفترام همه نقاشی بود میزدیم میزدیم میزدیم سیگارُ باهم دست جمعی بهمون میداد یه حس غریب چس دود الکی الکی پیکای شادیُ، عیدای شمال با عکس آدامس ما میکردیم قمار حس میکردیم چقد زندگی خوبه امتحان آخر تو راه خونه عجب دورانی بود همه بودن نبود جای کسی خالی